هی منتظرم که باران ببارد، دیروز انگار بارید البته بارش که نه انگار که خدا یه کمی تف کرده باشد بر سر این جماعت ... و وقتی روی زمین راه می روم یاد این شعر " گراناز موسوی" میفتم :
"گام به گام
در میدانهای مین
لنگههای پوتین لهجههای عجیب میگیرند
صدای نام ِ کسی در پوکههای گم نم میکشد
و ما روی بیحافظگی ِ زمین راه میرویم
هنوز راهبندان است و کسی به حلبی ها نمیکوبد".
..
۴ نظر:
سلام
امروز جایت خالی در باران بسی قدم زدم
سلام
..... دلم برایت تنگ شده
پرستوهای مهاجر هم این را فهمیده اند
که باران این روزها بی دلیل نمی بارد
و آسمان
تنها دلیل سرخ بودنش تنهایی است
سلام.
بلاخره کسی بر حلبی ها خواهد کوبید!
با سلام
زهرا جون کاش حداقل همون یه ذره تف خدا ادامه دار می شد تا سیاهی از شهرمون پاک میشد.
بعد از 6 ماه آپیدم:)
ارسال یک نظر