۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

برای مردم و انسان!

تازه از امروز شروع شده است ... عاشورا از امروز شروع می شود . من نمی دانم چرا هیچکس هیچ مرثیه ای برای اهل کوفه نمی خواند...چرا هیچکس هیچ مرثیه ای برای نگاه مبهوت مردم این شهر نمی خواند ... هیچ شعری برای دهان هاج وواج بازمانده این سرزمین... انگار که در ذهن مردمان این شهر علامت سوالی به بزرگی تاریخ بشریت و با نقطه ای به پررنگی عاشورا شکل بسته است که ما چه کردیم؟
همیشه اینطور بوده است قبل از هر فاجعه ای هزاران تحلیل وجود دارد و بعد از آن، تحلیل ها هم همه مبهوت نتیجه اند؛ و این علامت سوال ها و ابهام هاست که در چرخ تاریخ گیر می کند ، و این گره ها باز می شود اما نتیجه ها خون بارند( مثل قیام مختار)... و این دور پنهان تاریخ بشریت انسان را گیج می کند.... بشر می ماند و گره های باز شده؛ آزادی یا مرگ، آزادی یا آزادگی ، ...و این " یااین یا آن " ها همچنان  گره های باز شده را از ناحیه دیگر بهم سفت می کند .و حالا ما هستیم و هزاران گره کور از " این یا آن " ... نمیدانم شاید انسان امروز گزینه های رفتاری بیشتری نسبت به بشر آن روز دارد و دل خوش باشد که موجودی است پیچیده ولی باز وقتی به انتخاب می رسد بین " این یا آن" گیر می کند... و این بار خدا کند که نتیجه ها خون بار نباشند...


پ.ن : یک سال از جنایت عاشورای 88 می گذرد، وکاش مردم این شهر  خود را زیر یک علامت سوال به بزرگی تاریخ ایران و با نقطه ای به پررنگی 22 خرداد 88 حس کنند.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

باران می آید...

هی منتظرم که باران ببارد، دیروز انگار بارید البته بارش که نه انگار که خدا یه کمی تف کرده باشد بر سر این جماعت ... و وقتی روی زمین راه می  روم یاد این شعر " گراناز موسوی" میفتم :
"گام به گام
در میدان‌های مین
لنگه‌های پوتین لهجه‌های عجیب می‌گیرند
صدای نام ِ کسی در پوکه‌های گم نم می‌کشد
و ما روی بی‌حافظگی ِ زمین راه می‌رویم
 هنوز راه‌بندان است و کسی به حلبی ها نمی‌کوبد".

..